برگردان: ناهید امیری
آیا سو سیال دموکراسی می تواند جهان را نجات دهد؟
کمونیسم و سوسیالیسم دموکراتیک تفرقههای سیاسی روز را خوب نخواهند کرد. اما سوسیال دموکراسی- که کمک کرد افراطگرایی پس از جنگ جهانی دوم دفع شود- میتواند چنین کند.
نوشتهی شری بِرمن[1]
۱۵ ژانویه ۲۰۲۰
سوسیالیسم حیات دوبارهای را از سر میگذراند. نظرسنجیها بیانگر محبوبیت رو به رشد آن در ایالات متحده، بهویژه[2] میان جوانترها[3] است. سیاستمداران معروفی چون برنی سندرز و الکساندریا اوکاسیوو کورتِز[4] با افتخار خود را سوسیالیست مینامند. و نشریات[5] و روشنفکران عمومی[6] ظاهراً نمیتوانند از صحبت[7] دربارهی آن[8] دست بکشند.
دلیل اصلی تجدید حیات سوسیالیسم کاپیتالیسم است- یا بهتر است بگوییم عواقب منفی آن. رشد اقتصادی طی دهههای گذشته کند و توزیع بهره نابرابرتر شده است: از آن زمان که ادارهی آمار[9] شروع به آمارگیری توزیع ناعادلانهی درآمد کرد اکنون این نابرابری در اوج خود[10] است، و به گفتهی فدرال رزرو[11] آن یک درصد از آمریکاییهایی که در رأس قرار دارند ثروتی در اختیار دارند که معادل ثروت کل طبقهی متوسط[12] است. افزایش نابرابری با افزایش ناامنی همراه شده است.
همانطور که جیکوب هکر[13]، استاد دانشگاه یل معتقد است[14] بیثباتی درآمد زیاد شده است، همچنان که «فاصلهی بین پلههای نردبان وقتی که افراد با از دست دادن وضع مالی خود سقوط میکنند زیاد شده است.» در ضمن جهانیشدن و تغییرات فناوری سبب شده است که شهروندان در غرب بیش از پیش نسبت به آیندهی خود و فرزندانشان نامطمئن شوند. پویایی اجتماعی هم، بهویژه در ایالات متحده، پذیرفتهشده نیست، که این تهدید را در پی دارد که «بایدها» و «نبایدها» موروثی[15] شوند. علاوه بر این، نبایدهای امروز نه فقط بهلحاظ اقتصادی از بایدها دورند و محتملتر است که بیش از گذشته در این وضعیت باقی بمانند، بلکه محتملتر است که منجر به طول عمر کوتاهتر[16]، داشتن مشکلات سلامت جسمی و روانی[17]، الکلیشدن و ابتلا به اعتیاد[18] و زندگی در اجتماعات از هم گسیخته[19] شود. این تحولات باعث ایجاد تفرقههای عمیق و ناامیدی در حال افزایش در جوامع غربی شده و برای احیاء و حفظ فرهنگ بومی، ایجاد دوقطبیها و پوپولیسم بستر حاصلخیزی فراهم کرده است.
عواقب منفی کاپیتالیسم معاصر وسیع و مخرب اند، هرچند که تازه نیستند. تنها به دلیل رفاه نسبی و ثبات دموکراتیک دهههای بعد از جنگ جهانی دوم است که آمریکاییها و اروپاییها فراموش کردهاند کاپیتالیسم چقدر میتواند مخرب باشد.
تنها به دلیل رفاه نسبی و ثبات دموکراتیک دهههای بعد از جنگ جهانی دوم است که آمریکاییها و اروپاییها فراموش کردهاند کاپیتالیسم چقدر میتواند مخرب باشد.
طی قرنهای ۱۹ و ۲۰، حقیقتاً این باور مشترک[20] وجود داشت که کاپیتالیسم و دموکراسی قابل سازش نیستند. بسیاری از آزادیخواهان و محافظهکاران بیم آن داشتند که با توانافزایی تودهها دموکراسی به جایی برسد که جان استوارت میل[21] بهعنوان مثال آن را « استبداد اکثریت[22]» مینامد- و به گفتهی جیمز مدیسون[23]، با «امنیت فردی یا حق مالکیت» ناسازگاری [این دو] را ثابت میکند. برای محافظت در برابر تهدیدها علیه آزادی اقتصادی، ممکن است همانطور که لودویگ فون میسِس[24]، فردریک هایِک[25]، میلتون فریدمن[26] و دیگران پیشنهاد کردهاند[27] لازم باشد دموکراسی را به نفع انواعی از لیبرالیسم استبدادی تعلیق کرد. ضمناً بسیاری از سوسیالیستها اینطور فرض میکردند که کاپیتالیستها بهسرعت از دموکراسی دست میکشند- یا به نوشتهی فردریک استرکی[28]، سوسیالیست سوئدی اواخر قرن نوزده و رهبر اتحادیههای صنفی- بهجای آنکه به دولتی که با انتخابات آزاد سر کار آمده بود اجازهی تهدید قدرت و امتیازات اقتصادیشان را بدهند «به سر نیزه متوسل شوند.»
با این حال در دههی ۱۹۳۰ و بهخصوص بعد از سال ۱۹۴۵، یک گذار بهاصطلاح بزرگ در سرتاسر غرب رخ داد، که امکان سازش دموکراسی و کاپیتالیسم را فراهم کرد. یک دلیل قطعی برای این امر پیروزی یک درک سوسیال دموکراتیک از روابط میان این دو بود.
سوسیال دموکراسی گونهای از سوسیالیسم است که تمایزش این است که اعتقاد دارد دموکراسی بهرهگیری از فواید کاپیتالیسم را ممکن و مطلوب میکند، در حالی که دربارهی نکات منفی آن به تنظیم بازارها و اجرای سیاستهای اجتماعیای میپردازد که شهروندان را از بیثبات کنندهترین و مخربترین عواقب آن بازارها محافظت میکند.
از آنجا که اکنون دنیا وسط عکسالعملهای منفی علیه کاپیتالیسم و تجدید حیات سوسیالیسم است، ارزش دارد مواردی از این دست را مرور کنیم: این گذار زودهنگام متضمن چه چیزی بوده است، اصول سوسیال دموکراتیکی که بر اساس آن ساخته شده بود با آنهایی که مطلوب دیگر سوسیالیستها بود چه فرقهایی داشت، و همهی اینها دربارهی مشکلاتی که امروز با آن رو در روییم چه میگوید.
طی قرن ۱۹، توسعهی کاپیتالیسم باعث رشد اقتصادی بیسابقه و نوآوری شد اما همچنین به نابرابری، از جا کندگی اجتماعی[29] و آشفتگی فرهنگی هم منجر شد. جای تعجب نیست که بهسرعت عکسالعملی منفی علیه این شرایط به وجود آمد. طی آخرین دهههای این قرن، کارل مارکس بهعنوان قدرتمندترین منتقد کاپیتالیسم ظهور کرد که ایدههای خود را بهعنوان ایدئولوژی غالب یک جنبش بینالمللی سوسیالیست سازماندهی کرد. قدرت مارکسیسم از این توانایی ناشی میشد که انتقادی تند به ذات وعواقب کاپیتالیسم را با اعتقادی به اینکه کاپیتالیسم باعث سقوط خود میشود ترکیب کرد. به گفتهی مارکس، این «مسئلهی … قوانین [و] … گرایشهایی بود که با هم با ضرورت شدیدی بهسمت نتایج گریزناپذیر پیش میرفتند.»
هرچند، حتی پس از یک رکود طولانی در اواخر قرن ۱۹ هم کاپیتالیسم نشانههایی از سقوط حتمیای که مارکس پیشبینی کرده بود بروز نداد. این امر باعث این پرسش شد که: چه باید میشد؟ اگر کاپیتالیسم قرار نبود خودبهخود محو شود، سوسیالیستها چطور باید دنیای بهتری را به وجود میآوردند؟
برخی معتقد بودند که اگر قرار نیست کاپیتالیسم خودبهخود از بین برود، سوسیالیستها باید با زور آن را حذف کنند. ولادیمیر لنین، رهبر انقلابی روسیه و سرانجام شوروی، مهمترین طرفدار این دیدگاه بود و وارثان او با نام کمونیست شناخته شدند. هرچند، در زمان لنین اکثر سوسیالیستها پاسخ او را رد کردند و به مسیری صلحآمیز و دموکراتیک بهسمت سوسیالیسم متعهد ماندند.
اردوی دموکراتیک هم دچار شکاف شده بود. سوسیالیستهای دموکراتیک باور داشتند با وجود اینکه ممکن است مارکس دربارهی قریبالوقوع بودن کاپیتالیسم اشتباه کرده باشد، اما درست میگفت که سرشت ذاتاً نابرابریخواه و عواقب ویرانگر آن برای کارگران و فقرا به این معنا بود که کاپیتالیسم نمیتوانست و نمیبایست تا همیشه ادامه یابد. در این دیدگاه، اصلاحات کاپیتالیسم ارزش محدودی داشت چرا که نمیتوانست سیستم را بهطور بنیادی تغییر دهد. مثلاً، رزا لوکزامبورگ، کنشگر لهستانی آلمانی، که به همان اندازه مخالف سوسیال دموکراسی و کمونیسم لنینی بود، باور داشت که تلاشها برای «کاهش استثمار کاپیتالیسم» چارهای جز شکست نداشتند، در حالی که ژول گِدِه[30]، سوسیالیست پیشروی فرانسه، تأکید داشت که «با تکثیر اصلاحات تنها فریبکاری را تکثیر کردهایم»- چرا که تا وقتی کاپیتالیسم وجود دارد کارگران همواره استثمار میشوند.
یک حزب دموکراتیک دیگر، همان اجداد سوسیال دموکراسی، این دیدگاه را رد کرد که کاپیتالیسم ناگزیر به سقوط در آیندهای قابل پیشبینی است و در عوض معتقد بود هدف سوسیالیسم بیشتر از اینکه تلاش برای رفتن وبرای کاپیتالیسم باشد باید مهار ظرفیت عظیم تولیدگری آن باشد، حین اینکه تضمین میکند برای رسیدن به نتایج مترقی تلاش میکند و نه مخرب. آنها اصلاحطلب بودند اما اصلاحات را فینفسه هدف خود نمیدانستند؛ آنها اهداف گستردهتری داشتند.
ادوارد برنشتاین[31]، نظریهپرداز سیاسی آلمانی و سیاستمداری که تأثیرگذارترین طرفدار قدیمی این گروه بود، جملهی مشهوری دارد که میگوید «آنچه اغلب بهعنوان هدف غایی سوسیالیسم نامیده میشود هیچ ارزشی برای من ندارد. این جنبش است که همهچیز است.» منظور او از این جمله این بود که صحبت کردن دربارهی یک آیندهی انتزاعی ارزش چندانی ندارد؛ در عوض باید هدف انجام اصلاحاتی مشخص باشد که در مجموع بتواند دنیای بهتری خلق کند.
حکایت سوسیالیسم طی قرن اخیر[32] حکایت دعوا میان این گزینهها است: کمونیسم، سوسیالیسم دموکراتیک و سوسیال دموکراسی.
طی سالهای بین دو جنگ جهانی این دعوا در غرب اوج گرفت. در اروپا، سوسیالیستها با چشمانداز سیاسیای مواجه شدند که جنگ جهانی اول و مشکلات اقتصادی در حال رشد، که در دوران «رکود بزرگ» به اوج خود رسید، آن را دگرگون کرده بود. یکی از عواقب این دوران پر هرجومرج افراطگرایی سیاسی رو به فزونی بود که به رنج بسیاری از شهروندان و ناامیدیشان از ناتوانی و نیز بیمیلی دولتهای دموکراتیک به پرداختن به نیازهایشان ختم شد.
روزولت دریافت که اگر با شدت به رکود پرداخته نمیشد تهدیدها نسبت به دموکراسی افزایش مییافت. او متعاقباً وعدهی «یک نیو دیل[33] (معاهده نو) به مردم آمریکا» داد.
سوسیال دموکراتها با تشخیص مخاطرات نادیده گرفتن این رنج و ناامیدی- برای دموکراسی و چپها- معتقد بودند که مهمترین هدف چپها باید استفاده از دولت برای اصلاحات و احتمالاً متحول کردن کاپیتالیسم باشد. سوسیالیستهای دموکراتیک باور نداشتند که چنین چیزی بتواند یا باید انجام شود، چرا که کاپیتالیسم را قادر به اصلاح بنیادی نمیدیدند و آن را محکوم به سقوط میدیدند.
در همین حال، کمونیستها رکود بزرگ را با آغوش باز پذیرفتند، چرا که این رکود سیستم کاپیتالیست دموکراتیک که آنها مصمم به سرنگونیاش بودند را تضعیف کرد. حقیقتاً در مواقعی، که در آلمان مصیبتبارتر بود، کمونیستها در تلاش برای اینکه نابودی آن را تسریع کنند با فاشیستها متحد شدند. (علاوه بر همکاری با نازیها برای بههم زدن مجلس آلمان، کمونیستها هم در سپتامبر ۱۹۳۲ در رأی عدم اعتماد به آنها پیوستند، که دولت وقت را سرنگون کرد و طلیعهدار یک انتخابات شد، نوامبر همان سال، که در نهایت آدولف هیتلر را بر سر قدرت آورد و اروپا را به مسیری بهسوی فاشیسم و جنگ ترغیب کرد.)
فرانکلین د. روزولت، در ایالات متحده هم به بسیاری از نتایج مشابه سوسیال دموکراتهای اروپا دست یافت. ایالات متحده، در کنار آلمان، دشوارترین تأثیرات منفی را از رکود بزرگ گرفت و با وجود اینکه آنجا دموکراسی ریشههای عمیقتری نسبت به اروپا داشت، طی اوایل دههی ۱۹۳۰ تعداد شهروندان ناراضی آمریکایی زیاد شد، حمایت از جنبشهای پوپولیستی و نژادپرستانه افزایش یافت و یک تعداد شگفتآور از شهروندان از جمله هنری فورد[34]، چارلز لیندبرگ[35] و چارلز کولین کشیش[36] علناً هیتلر را ستودند.
روزولت دریافت[37] که اگر با شدت به رکود پرداخته نمیشد تهدیدها نسبت به دموکراسی افزایش مییافت. او متعاقباً وعدهی «یک نیو دیل به مردم آمریکا» داد که به رنج اقتصادیای میپرداخت که داشت کشور را ویران و نظم اجتماعی را تهدید میکرد[38]. با نشان دادن این امر به شهروندان که دولت میتواند از آنها در برابر رنج، مخاطرات و ناامنی ناشی از کاپیتالیسم محافظت کند این نیو دیل برای اعادهی ایمان به آن و دموکراسی طراحی شده بود. (یکی از حامیان نیو دیل نوشت[39] «ما سوسیالیستها در تلاشیم تا کاپیتالیسم را حفظ کنیم و کاپیتالیستهای لعنتی نمیگذارند.»)
بهطور خلاصه تا نیمهی دههی ۱۹۳۰ سوسیال دموکراسی یک پروفایل و برنامهی سیاسی شفاف بر اساس این باور داشت که دولتهای دموکراتیک میتوانند و میبایست با عواقب منفی کاپیتالیسم مواجه شوند. طی سالهای بین دو جنگ جهانی، سوسیال دموکراتها قادر به اجرای دستور کار خود نبودند- بهجز در اسکاندیناوی و با درجاتی کمتر در ایالات متحده. هرچند، طی دههی ۱۹۳۰، سقوط دموکراسی در سرتاسر اروپا و سپس جنگ جهانی دوم فرصتی برای تغییر بهسمت یک درک سوسیال دموکراتیک از رابطهی میان کاپیتالیسم و دموکراسی بهوجود آورد.
وقتی گرد و خاکها بعد از سال ۱۹۴۵ خوابید، عواقب ویرانگر فاشیسم نمایان شد و اروپا شروع به بازسازی کرد. توافق گستردهای وجود داشت که برای شکوفایی دموکراسی باید با این مناقشات و تفرقههای اجتماعی که جوامع غربی را طی سالهای بین دو جنگ جهانی بیثبات کرده بود مواجههی جدی صورت گیرد. بهعلاوه، تجربهی رکود بزرگ- که شکستهای کاپیتالیسم طی آن بستر مناسبی را برای افراطگرایی فراهم کرده بود- که باعث یک پذیرش گسترده در این زمینه شد که اگر بنا بود دموکراسی به موفقیت برسد یافتن راهی برای تضمین رفاه اقتصادی و نیز ثبات اجتماعی ضروری بود.
سوسیال دموکراتها از قدیم بر نیاز به بهرهمندی از دموکراسی برای پرداختن به عواقب منفی کاپیتالیسم تأکید داشتند؛ آنچه بعد از سال ۱۹۴۵ تغییر کرد این بود که این دیدگاه بر وجه غالب چپها و دیگر احزاب سیاسی مسلط شد.
بهعنوان مثال برنامهی ۱۹۴۷ دموکراتهای چپ میانهی مسیحی آلمان معتقد بود «ساختار جدید اقتصاد آلمان باید از این درک آغاز شود که دوران حکومت بیقید و شرط کاپیتالیسم خصوصی به پایان رسیده است.» ضمناً در فرانسه جنبش جمهوریخواهان مردمی کاتولیک راست میانه در اولین مانیفست خود در سال ۱۹۴۴ اظهار کرد که حامی یک «انقلاب» برای خلق دولتی است که «از قدرت صاحبان ثروت آزاد باشد.»
این نظم سوسیال دموکراتیک بهطرز چشمگیری خوب عمل کرد: ۳۰ سالِ پس از سال ۱۹۴۵ سریعترین دوران رشد غرب تا بهحال بوده است.
شخصیتهای کلیدی آمریکا هم این دیدگاه سوسیال دموکراتیک را پذیرفتند. آنها فهمیدند که برای موفقیت دموکراسی در اروپای غربی، جلوگیری کردن از بحرانهای اقتصادی، مناقشات طبقاتی و افراطگرایی سیاسی که اروپا را در سالهای بین دو جنگ جهانی به ستوه آورده بود کاملاً ضروری بود. هنری مورگنتو[40]، وزیر خزانهداری آمریکا، با بازتاب این موضوع در سخنرانی سال ۱۹۴۴ در افتتاحیهی کنفرانس برتون وودز[41] گفت «همهی ما شاهد فاجعهی بزرگ اقتصادی زمانهمان بودهایم. ما رکود گستردهی دههی ۱۹۳۰ را دیدیم. … ما شاهد بودیم که بهت و تلخی پرورشدهندگان فاشیسم و در نهایت جنگ هستند.» مورگنتو معتقد بود که برای جلوگیری از عود دوبارهی این پدیده دولتهای ملی باید بیش از اینها بتوانند از مردم در برابر «اثرات بدخیم» کاپیتالیسم محافظت کنند.
در نتیجه، پس از سال ۱۹۴۵، ملتهای اروپای غربی شروع به ساخت نظم جدیدی کردند که طراحی شده بود تا متضمن رشد اقتصادی باشد در حالی که همزمان شهروندان را در برابر عواقب منفی کاپیتالیسم محافظت میکند. اصلاحات بسیار گسترده بود، همچنان که تغییر انتظاراتی که در پی آن میآمد چنین بود، که بسیاری شگفتزده شدند، همانطور که اندرو شونفیلد[42]– احتمالاً تأثیرگذارترین وقایعنگار کاپیتالیسم پس از جنگ اروپا تردید داشت[43] که مگر «نظم [اقتصادیای] که ما اکنون طبق آن زندگی میکنیم و ساختار اجتماعی ناشی از آن نسبت به وضعیت پیشین خود فرقی کرده که استفاده از واژهی «کاپیتالیسم» برای وصف آن گمراهکننده شده است.»
البته، کاپیتالیسم، برخلاف آرزوی کمونیستها و سوسیالیستهای دموکراتیک، باقی ماند، اما کاپیتالیسمی بود که دولتهای دموکراتیک آن را تعدیل کرده بودند، که آزادیخواهان کلاسیک را هم ناامید کرد.
این نظم سوسیال دموکراتیک بهطرز چشمگیری خوب عمل کرد: ۳۰ سالِ پس از سال ۱۹۴۵ سریعترین دوران رشد غرب تا بهحال بود. طی این دوران، مناقشات کلاسیک و حمایت از افراطگرایی کاهش یافت و برای اولین بار در تاریخ اروپای غربی دموکراسی تبدیل به هنجار شد.
با وجود این موفقیت چشمگیر، نظم سوسیال دموکراتیک طی اواخر قرن ۲۰ شروع کرد به لنگیدن. دشواریهای اقتصادیای که در دههی ۱۹۷۰ شروع شده بود روزنهای برای حمله به سیستم فراهم کرد و پس از سال ۱۹۸۹ سقوط رقیب اصلیاش- کمونیسم شوروی- آن را بیشتر تضعیف کرد.
با از بین بردن تهدید کمونیست، حزب راستگرای ایالات متحده و اروپای غربی جرأت یافت که به نظم سوسیال دموکراتیکی که پیشتر آن را بهعنوان شر کوچکتری تلقی میکرد حمله کند. بهطور کلی، در یک وارونگی مصیبتبار در الگوی پس از جنگ جایی که یک شناخت از خطرات کاپیتالیسم کنترلنشده بهطور گستردهای پذیرفته شده بود سقوط کمونیسم باعث باوری پیروزمندانه در سرتاسر طیف سیاسی دربارهی برتری و ثبات ذاتی دموکراسی کاپیتالیست شد.
با در نظر گرفتن اینکه کمونیسم بهخاطر خشونت، استبداد و ناکارآمدیاش بیاعتبار شده بود، عکسالعمل منفی معاصر علیه کاپیتالیسم به مضامین و بحثهای سوسیالیسم دموکراتیک بازگشته بود.
تا اواخر قرن ۲۰، اقتصاددانان دو سوی آتلانتیک بهطور گستردهای اتفاق نظر داشتند[44] که مشکلات عمدهی اقتصاد کلان، از جمله جلوگیری از رکود، بهدلیل درک عالی آنها از اقتصاد و محکومیت عمومی حل شده بود، که کاپیتالیسم مدرن بهجای اینکه ذاتاً دچار مشکل شود در بهترین حالت نیاز به تنظیم دقیق داشت- همچنان که پشتیبان پس از جنگ آنها، تحت تأثیر جان مینارد کینز[45]، اقتصاددان بریتانیایی، آن را دیده بود. سیاستمداران، حتی آنهایی که مثل تونی بلر، نخست وزیر بریتانیایی از حزب کارگر، بهظاهر چپ بودند، معتقد بودند[46] «جنگهای قدیمی بین دولت و بازار» از مُد افتاده است و بهجای اینکه اربابان محتاط کاپیتالیسم باشند، همانطور که پیشینیان سوسیال دموکراتیکشان خود را درک کرده بودند، سیاستمداران اکنون دیگر اساساً تکنوکراتهایی[47] بودند که سیستمی را مدیریت میکردند که داشت کمابیش[48] خوب کار میکرد. بیل کلینتون، رئیسجمهور ایالات متحده هم به نتایج مشابهی دست یافت.
نتایج این تغییر قابل پیشبینی بود اما پیشبینی نشده بود. کاهش نظم سوسیال دموکراتیک بازگشت دقیقاً همان مشکلاتی را در پی داشت که برای پرداختن به آنها طراحی شده بود: نابرابری اقتصادی و ناامنی افزایش یافت، تفرقهها و مناقشههای اجتماعی زیاد شد، ایمان به دموکراسی کاهش و افراطگرایی شیوع یافت. با بازگشت این مشکلات عکسالعمل منفی[49] علیه سیستمی اتفاق افتاد که مسئول اینها دیده میشد. با در نظر گرفتن اینکه کمونیسم بهخاطر خشونت، استبداد و ناکارآمدیاش بیاعتبار شده بود، عکسالعمل منفی معاصر علیه کاپیتالیسم به مضامین و بحثهای سوسیالیسم دموکراتیک بازگشته بود.
امروزه نیز مثل گذشته سوسیالیستهای دموکراتیک معتقدند کاپیتالیسم بالذات نابرابر و بیثبات است و نمیتواند با دموکراسی به سازش برسد[50]. همانطور که ولفگنگ استریک[51]، جامعهشناس آلمانی که شاید قویترین منتقد کاپیتالیسم معاصر است، میگوید در جوامع کاپیتالیستی «عدم تعادل و بیثباتی بیشتر قاعده است تا اینکه استثناء باشد.» یک «تنش اساسی» بین کاپیتالیسم و دموکراسی وجود دارد- و این «خیالپردازی» است که فرض کنیم این دو میتوانند با هم سازش کنند.
با در نظر گرفتن اثرات ذاتاً بیثبات کنندهی کاپیتالیسم، سوسیالیستهای دموکراتیک امکان اصلاحات بنیادین در آن را رد میکنند و در عوض خواهان براندازی[52] آن هستند. همچون گذشته، همانطور که حامیان پیشرویی نظیر باسکار سونکارا[53] اعلام کردند هدف سوسیال دموکراتیکها سوسیالیسم[54] است و نه سوسیال دموکراسی[55] یا یک نیو دیل[56]، چرا که از دید آنها تنها زمانی که از کاپیتالیسم فراتر رویم است که میتوان جوامع سالم و دموکراسی داشت.
در پاسخ به چنین حملاتی به کاپیتالیسم، تعدادی از راستگرایان به همان جایی رسیدهاند که پیشینیان پیش از جنگشان آزادانه خواهان پایان دادن به دموکراسی بودند، اما برخی دیگر در این مسیر به آرامی حرکت کردهاند و در کتابهایی نظیر علیه انتخابات اثر دیوید وان ریبروک[57] و علیه دموکراسی نوشتهی جیسون بِرِنان[58] و نیز مردم سخن گفتهاند (و اشتباه میکنند) به قلم دیوید هرسانی[59] دموکراسی را به پرسش گرفتهاند. دیگران هم از پوپولیستهایی حمایت کردهاند که مثل دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا دموکراسی را تحقیر میکنند. به گفتهی[60] ادوارد لوس[61] از «فایننشیال تایمز» برخی از نخبگان «ترامپ را در برابر طوفانهای پوپولیستی پناهگاهی در زمین خود میدیدند.» (هنگامی که از گلدمن سَکس[62]، مدیرعامل و رئیس ارشد فعلی لوید بِلَنکفاین[63]، پرسیدند چطور میتواند حامی سیاستمداری باشد که گرایشهای بهوضوح غیر آزادیخواهانه و غیر دموکراتیک دارد پاسخ داد «ترامپ دستکم برای اقتصاد خوب بود.»)
اگر امروز کسی علاقمند است از کاپیتالیسم و دموکراسی دفاع کند باید بفهمد که در گذشته چه کارهایی برای آن انجام شده است که آنها را پایدار و سازگار کرده است.
اگر امروز کسی علاقمند است از کاپیتالیسم و دموکراسی دفاع کند باید بفهمد که در گذشته چه کارهایی برای آن انجام شده است که آنها را پایدار و سازگار کرده است.
روند سوسیال دموکراتیک پس از جنگ بر بستر آنکه نسبت به صعود کاپیتالیسم متعهد باشد و در همان حال تضمین کند که شهروندان در برابر عواقب منفی کاپیتالیسم محافظت میشوند پیشبینی شده بود. تبدیل این عقیده به واقعیت نیازمند مصالحهای دشوار بود. کارگران و گروههای محروم در ازای توزیع عادلانهتر مزایای کاپیتالیسم، محافظت در برابر مخاطرات و ناامنیای که ایجاد کرده بود و سیاستهایی که ضمانت میکرد شانس بالا رفتن از نردبان اقتصاد را داشتند از فکر براندازی کاپیتالیسم دست کشیدند.
از سوی دیگر، نخبگان در ازای پایان دادن به مطالبه برای براندازی سیستمی که در وهلهی اول به آنها امکان داد که بالا بیابند از بخشهایی از ثروت و امتیازات خود دست کشیدند. (برای جبران[64] شوخی چپها، آنچه حامیان کاپیتالیسم بعد از سال ۱۹۴۵ تشخیص دادند این بود که «بهترین راه برای پایان دادن به حمله به ثروت حمله به فقر بود.») و بر مبنای این مصالحه تمام شهروندان از کاهش مناقشات اجتماعی و افراطگرایی و یک دموکراسی تقویتشده که به آنها امکان حل مشکلات جمعی جامعهشان طی زمان را میداد منتفع شدند.
امروز مثل قبل سوسیالیستهای دموکراتیک فقط نواقص کاپیتالیسم را میبینند و یک بار دیگر خواهان براندازی آن هستند، در حالی که بسیاری از راستگراها فقط مزایای کاپیتالیسم را میبینند و یک بار دیگر از سیاستهایی حمایت میکنند که منجر شده است این مزایا تنها از مجراهای باریک و نابرابر توزیع شود و ثبات اجتماعی و سیاسی تضعیف شدهای دارند.
مصیبتهای سالهای بین دو جنگ جهانی و جنگ جهانی دوم بهای این بود که نسل قدیمیتر سیاستمداران و شهروندان اروپا و آمریکا متوجه خطرات کاپیتالیسم، شکنندگی دموکراسی و نیاز به مصالحه برای تضمین سازگاری و پایداری هر دو شود. این مصالحهی سوسیال دموکراتیک بزرگترین دوران موفقیت غرب را تقویت کرد. برخی از سیاستهای مرتبط با این نظم طی اواخر قرن ۲۰ رنگ باختند اما هدف اصلیشان- ترویج فرازهای کاپیتالیسم حین محافظت از شهروندان در برابر نکات منفیاش- همچون گذشته حیاتی است.
دنیا هنوز به وضعیتی نرسیده است که در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ با آن مواجه بود، اما نشانههای خطر واضح اند. تنها میتوان امیدوار بود که برای اینکه افراد در طیفهای سیاسی مزایای یک راهکار سوسیال دموکراتیک برای بحرانهای معاصرمان را تشخیص دهند بهای سنگینی پرداخته نشود.
این مقاله در نسخهی چاپی زمستان ۲۰۲۰ منتشر میشود.
شری برمن استاد علوم سیاسی دانشکدهی بارنارد[65] دانشگاه کلمبیا و نویسندهی دموکراسی و دیکتاتوری در اروپا: از رژیم قدیم تا حال حاضر[66]، و نویسندهی ستون مقاله در «سیاست خارجی[67]» است.
[1] Sheri Berman
[2] https://today.yougov.com/topics/politics/articles-reports/2018/08/07/socialism-capitalism-popular-baby-boomers
[3] https://news.gallup.com/poll/257639/four-americans-embrace-form-socialism.aspx
[4] Alexandria Ocasio-Cortez
[5] https://www.wsj.com/articles/socialism-is-back-11551225953
[6] Public Intellectuals – https://www.dissentmagazine.org/article/talking-about-socialism-america-michael-harrington-dsa
[7] https://www.economist.com/leaders/2019/02/14/millennial-socialism
[8] https://www.newyorker.com/news/our-columnists/why-socialism-is-back
[9] Census Bureau
[10] https://www.washingtonpost.com/business/2019/09/26/income-inequality-america-highest-its-been-since-census-started-tracking-it-data-show/
[11] Federal Reserve
[12] https://www.nytimes.com/2019/11/02/business/elizabeth-warren-health-care-plan.html
[13] Jacob Hacker
[14] https://www.amazon.com/Great-Risk-Shift-Economic-Insecurity/dp/0195335341
[15] https://krugman.blogs.nytimes.com/2012/01/15/the-great-gatsby-curve/
[16] https://www.gao.gov/assets/710/700836.pdf
[17] https://www.amazon.com/Spirit-Level-Equality-Societies-Stronger/dp/1608193411
[18] https://press.princeton.edu/books/hardcover/9780691190785/deaths-of-despair-and-the-future-of-capitalism
[19] https://www.amazon.com/Our-Kids-American-Dream-Crisis/dp/1476769907
[20] https://link.springer.com/article/10.1007/BF00136826
[21] John Stuart Mill
[22] Tyranny of the majority
[23] James Madison
[24] Ludwig von Mises
[25] Friedrich Hayek
[26] Milton Friedman
[27] https://www.amazon.com/Globalists-End-Empire-Birth-Neoliberalism/dp/0674979524/ref=sr_1_1?keywords=the+globalists&qid=1575557478&s=books&sr=1-1
[28] Fredrik Sterky
[29] Social dislocation
[30] Jules Guesde
[31] Eduard Bernstein
[32] https://smile.amazon.com/Primacy-Politics-Democracy-Europes-Twentieth/dp/0521521106/ref=sr_1_1?keywords=the+primacy+of+politics&qid=1574947343&sr=8-1
[33] New Deal
[34] Henry Ford
[35] Charles Lindbergh
[36] Rev. Charles Coughlin
[37] https://www.amazon.com/Fear-Itself-Deal-Origins-Time/dp/0871407388
[38] https://www.patheos.com/blogs/slacktivist/2011/09/30/sept-30-1934-fireside-chat-president-franklin-d-roosevelt/
[39] https://www.google.com/books/edition/The_Politics_of_Upheaval/88OMakRtI0EC?hl=en&gbpv=1
[40] Henry Morgenthau
[41] Bretton Woods conference
[42] Andrew Shonfield
[43] https://www.google.com/books/edition/Modern_capitalism/D3oxAQAAIAAJ?hl=en
[44] https://www.nytimes.com/2009/09/06/magazine/06Economic-t.html
[45] John Maynard Keynes
[46] https://www.cnn.com/ALLPOLITICS/1997/05/29/fdch/clinton.blair/
[47] https://www.theguardian.com/world/2018/nov/22/clinton-blair-renzi-why-we-lost-populists-how-fight-back-rightwing-populism-centrist
[48] https://www.theguardian.com/politics/2002/mar/12/speeches.labour
[49] https://news.gallup.com/poll/268766/socialism-popular-capitalism-among-young-adults.aspx?utm_source=alert&utm_medium=email&utm_content=morelink&utm_campaign=syndication
[50] http://www.pte.pl/pliki/2/1/ZfVP2014Iscapital.pdf
[51] Wolfgang Streeck – https://newleftreview.org/issues/II71/articles/wolfgang-streeck-the-crises-of-democratic-capitalism
[52] https://www.dsausa.org/strategy/toward_freedom/
[53] Bhaskar Sunkara
[54] https://www.basicbooks.com/titles/bhaskar-sunkara/the-socialist-manifesto/9781541674004/
[55] https://jacobinmag.com/2018/08/democratic-socialism-social-democracy-nordic-countries
[56] https://www.vox.com/first-person/2018/8/1/17637028/bernie-sanders-alexandria-ocasio-cortez-cynthia-nixon-democratic-socialism-jacobin-dsa
[57] “Against Elections” by David Van Reybrouck
[58] “Against Democracy” by Jason Brennan
[59] “The People Have Spoken (And They are Wrong)” by David Harsanyi
[60] https://www.ft.com/content/9d682f68-0f12-11ea-a7e6-62bf4f9e548a?desktop=true
[61] Edward Luce
[62] Goldman Sachs
[63] LIoyd Blankfein
[64] https://inequality.org/great-divide/end-extreme-poverty-lets-try-ending-extreme-wealth/
[65] Barnard College
[66] Democracy and Dictatorship in Europe: From the Ancién Regime to the Present Day
[67] Foreign Policy
0 Comments